محمدباقر مکرمی پور، حدیث باقری نیا، حسن رحیمی روشن، مهدی خورسند لیه چاک،
دوره ۲، شماره ۲ - ( ۶-۱۴۰۱ )
چکیده
هارتلند یا به تعبیری آسیای مرکزی همواره به عنوان یک منطقه مهم تلقی میگردد. اخیرا نیز چین آرمان قدرت نرم را همچون ابزاری جدی در سیاست خارجی خود در این منطقه به کار گرفته است. مقاله پیش رو، به دنبال پاسخ به این سؤال است که قدرت نرم چیست و چین چگونه از آن در قبال کشورهای آسیای مرکزی استفاده کرده است؟ در پاسخ به سؤال، این فرضیه مطرح می شود که چین در راستای منافع ملی خود و ارائه تصویری مطلوب از خود در میان کشورهای آسیای مرکزی، از دیپلماسی عمومی بهعنوان ابزاری مهم قدرت نرم در سیاست خارجی استفاده نموده است تا یک فضای امن و صلحآمیز ایجاد کند، نیازهای گسترده و فزاینده انرژی خود را تنظیم کند و سلطه سایر بازیگران قدرتمند در این منطقه را محدود نماید. در این چارچوب، این مطالعه با استفاده از منابع کتابخانهای و روش توصیفی-تحلیلی، بر این بحث متمرکز است که قدرت نرم میتواند نقش مهمی در شکل دادن به جذابیت چین در میان سایر کشورها داشته باشد. برای این منظور، چین ابزارهای مختلفی از منابع قدرت نرم ازجمله فرهنگ، زبان، هنر چینی، کمکها، تجارت و سرمایهگذاری چینی را به کار گرفته است. علاقه چین به استفاده از قدرت نرم از منافع ملی آن ناشی میشود. این منافع ملی شامل تلاش برای ایجاد یک محیط صلحآمیز برای رشد اقتصادی آن، تأمین نیازهای روزافزون انرژی آن و همچنین به حداقل رساندن تأثیر سایر قدرتها، بهویژه ایالاتمتحده و روسیه است. چین بهطور فزایندهای از دیپلماسی فرهنگی استفاده کرده و آن را به یک ابزار اصلی در استراتژی خود در میان کشورهای آسیای مرکزی تبدیل کرده است.
باقری نیا حدیث باقری نیا، محمدباقر مکرمی پور، اکبر یاوری، حمید حاتمی،
دوره ۳، شماره ۱ - ( ۳-۱۴۰۲ )
چکیده
شکست سیاستها و راهبردهای متنوع و گوناگون ایالاتمتحده در قبال جنگ و صلح افغانستان، باعث سقوط جمهوریت و به قدرت رسیدن امارت اسلامی طالبان شد. پس از این وقایع، آمریکا تعامل با طالبان را متوقف و تحریمهای مالی علیه حکومت جدید افغانستان را مقرر کرد. از آنجایی که آمریکا نمیتواند به مدت طولانی به این سیاست ادامه دهد. ناچارا، باید تعامل و گفتگو یا تقابل با امارت اسلامی را در پیشبگیرد. از این جهت ایلات متحده آمریکا همواره سیاست خارجی خود در مقابل کشور افغانستان را متناسب با جغرافیای قدرت، سیاست داخلی آن کشور، فضای حاکم بر ساختار بینالمللی و همچنین تحت تآثیر کشورهای مختلف یا رقیب خود در غرب آسیای تنظیم نمود است. پس از حوادث یازده سپتامبر در سال ۲۰۰۱ رابطه میان افغانستان و آمریکا به صورت همه جانبه و استراتژیک بوده که تمامی ابعاد روابط میان دو کشور را در بر میگیرد. در این راستا پژوهش حاضر در پی پاسخ به این پرسش است که «دلایل تغییر پارادایم سیاست خارجی آمریکا در قبال امارت اسلامی طالبان چیست؟ روش بکارگرفته در این پژوهش کیفی از نوع توصیفی- تحلیلی و شیوه گردآوری منابع کتابخانهای استفاده از کتابها، مقالات و روزنامهها میباشد. فرضیه پژوهش براین است که حضور ایالات متحده آمریکا در افغانستان با رویکرد تهاجمی برای تثبیت قدرت بوده است اما دلیل تغیر مواضع سیاسی آن به بازموازنه سازی؛ ظهور چین به عنوان یک ابرقدرت و تغییر منافع آمریکا از افغانستان به شرق آسیاه، و ناکامی در مبارزه باتروریسم است.